تـزویر
چنان به هم از خویش فاصله داشتیم
که نتوانستیم دریابیم همدیگر را
در کولاک کریهٍ خویشتن خواهی
چنان که بایسته بود .
خروس وار به هم آنقَدُر پریدیم
تا خونِ ککلانمان را
به خندهی خلقی که به خلوتِ خیالشان
جز ایاتِ شهوت وُ شکم تلاوت نمی شود
چکه چکه بریزیم
تا امروز که مجروح از حماقت همدیگریم
جز شراره های شرم و شرم
شعری از نگاهمان نریزد
بی آنکه بدانیم در هیأتِ هابیل
عمری لباس قابیل را
از بالای ما میبریدند!